بادبان های منتظر
در میان امواج سهمگین حرف ها ، نگاه ها و بی کسی ها
مرا یارای پارو زدن نیست
خسته ام از این دریای بی سر و ته
چشمانم به دور دست ها خیره شده است و غم
هر آنچه داشتم را نشانه گرفته است
ای کاش خدا بادی بر بادبان هایم بنوازد
تا شاید از این اقیانوس غم رهایی یابم و به ساحل امنی رسم
قبل از آن که چشمانم طلوع لحظه های ناامیدی را باور کنند.
نظرات شما عزیزان: